آزمایش عشق
part17
ا.ت :« کانگ سو؟!
کانگ سو:« آ.ت؟! تو اینجا چیکار میکنی؟
آ.ت:« خب راستش من اینجا کار میکنم یعنی قراره کار کنم...
کانگ سو:« پس تو قراره بشی مجری اجرایی قسمتی که من هستم !
آ.ت :« آما تو که آمریکا بودی چیشد اینجا !؟
کانگ سو :« قضیه اش مفصله میگم برات حالا ...
کانگ سو :« راستی بابت کالورا و شوگا متاسفم ...
آ.ت :« تو چرا ؟ تو که تقصیری نداری
کانگ سو:« واقعا نمبدونم کالورا چرا همچین کرد...
آ.ت:« ولش کن بیا بریم سر کار ...
««لعنت بهت کانگ سو! تازه از فکر اون خیانت کار اومده بودم بیرون ....
سعی کردم تمرکزم بهم نخوره و آروم باشم ...
به سمت محلی که میزم بود رفتم و شروع کردم به کار کردن
گردنم خیلی درد گرفته بود. ...
سرمو به صندلی تیکه دادم که کانگ سو قهوه ب دست اومد پیشم و لیوان قهوه رو به سمتم گرفت و ازم خواست بگیرمش ...
نمیدونم چرا یهو ی حسی توی قلبم ایجاد شد ...
حسی مثل اینکه برای اولین بار شوگا رو دیدم ...
قلبم توی این چند مدت شبیه ی تکه سنگ شده بود اما انگار الان بهش دوباره جون دادن و خون رو توش تزریق کردن ...
شروع کرده بود به تپش ...
شاید به خاطر اینه که این چند مدت نزدیک هیچکس نرفتم و برای اولین بار توی این مدت بهم کمک میشه
اره قطعا همینه !
یکدونه زدم به صورتم و سعی کردم این افکار رو از خودم دور کنم ...
نمیخواستم دوباره توی دام عشق بیوفتم ...
عشق برای من مثل قهوه تلخ بود ...
یعنی الان دیگه تلخ شده بود ...
نمیخاستم دوباره اون تلخی رو بچشم !
تمام مدت کار نکاه های عجیب کانگ سو رو روی خودم حس میکردم و این اصلا برام خوب نبود
حس بدی داشتم و معذب بودم ...
و یکمم ترس قاطی همون معذب بودن شده بود....
روز اول کارم حسابی کار کردم و باعث شدم توی دل ریس جا بیوفتم ...
خسته از سرکار برگشتم و بدون خوردن غذا رفتم توی تخت خواب و بازم فکرای مزخرفم توی مغزم شروع کردن به موج زدن ...
اینکه کانگ سو چرا اینجوری نگاه میکرد
چرا قلب من ضربان میگرفت با نگاهش
و کلی چیز دیگه که حس بدی بهم دست میداد
فردا.....
ا.ت :« کانگ سو؟!
کانگ سو:« آ.ت؟! تو اینجا چیکار میکنی؟
آ.ت:« خب راستش من اینجا کار میکنم یعنی قراره کار کنم...
کانگ سو:« پس تو قراره بشی مجری اجرایی قسمتی که من هستم !
آ.ت :« آما تو که آمریکا بودی چیشد اینجا !؟
کانگ سو :« قضیه اش مفصله میگم برات حالا ...
کانگ سو :« راستی بابت کالورا و شوگا متاسفم ...
آ.ت :« تو چرا ؟ تو که تقصیری نداری
کانگ سو:« واقعا نمبدونم کالورا چرا همچین کرد...
آ.ت:« ولش کن بیا بریم سر کار ...
««لعنت بهت کانگ سو! تازه از فکر اون خیانت کار اومده بودم بیرون ....
سعی کردم تمرکزم بهم نخوره و آروم باشم ...
به سمت محلی که میزم بود رفتم و شروع کردم به کار کردن
گردنم خیلی درد گرفته بود. ...
سرمو به صندلی تیکه دادم که کانگ سو قهوه ب دست اومد پیشم و لیوان قهوه رو به سمتم گرفت و ازم خواست بگیرمش ...
نمیدونم چرا یهو ی حسی توی قلبم ایجاد شد ...
حسی مثل اینکه برای اولین بار شوگا رو دیدم ...
قلبم توی این چند مدت شبیه ی تکه سنگ شده بود اما انگار الان بهش دوباره جون دادن و خون رو توش تزریق کردن ...
شروع کرده بود به تپش ...
شاید به خاطر اینه که این چند مدت نزدیک هیچکس نرفتم و برای اولین بار توی این مدت بهم کمک میشه
اره قطعا همینه !
یکدونه زدم به صورتم و سعی کردم این افکار رو از خودم دور کنم ...
نمیخواستم دوباره توی دام عشق بیوفتم ...
عشق برای من مثل قهوه تلخ بود ...
یعنی الان دیگه تلخ شده بود ...
نمیخاستم دوباره اون تلخی رو بچشم !
تمام مدت کار نکاه های عجیب کانگ سو رو روی خودم حس میکردم و این اصلا برام خوب نبود
حس بدی داشتم و معذب بودم ...
و یکمم ترس قاطی همون معذب بودن شده بود....
روز اول کارم حسابی کار کردم و باعث شدم توی دل ریس جا بیوفتم ...
خسته از سرکار برگشتم و بدون خوردن غذا رفتم توی تخت خواب و بازم فکرای مزخرفم توی مغزم شروع کردن به موج زدن ...
اینکه کانگ سو چرا اینجوری نگاه میکرد
چرا قلب من ضربان میگرفت با نگاهش
و کلی چیز دیگه که حس بدی بهم دست میداد
فردا.....
- ۳.۶k
- ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط